کد مطلب:134055 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:131

طرح چهارم یا بیعت برای یزید
اكنون كه معاویه زمینه كشور و اجتماع را تا حدود زیادی برای


اجرای نقشه های پنهانی و ضد انسانی خود و تبدیل حكومت اسلامی به حكومت نژادی آماده ساخت اساسی ترین برنامه های شیطانی خود را باید عملی سازد آخرین برنامه ای كه باید با دست معاویه اجراء شود تا رسالت شیطانی او بطور كامل پایان یابد تعیین جانشین برای خویش است زاده ی هند می خواهد فرزند پلیدش یزید را به رهبری جهان اسلام!!! نصب نماید تا بدین وسیله هم حكومت اسلامی را بطور مورثی در خاندان خود حفظ كند و هم این جانشین و خلف شایسته!!! بتواند دنباله ی كارهای او را بگیرد و طرحهای باقی مانده ی وی را به اجرا در آورد تا آرزوی قلبی معاویه را كه چیزی جز همان دفن كردن نام پیغمبر و در نتیجه دفن اسلام و عدالت و آزادی نیست انجام دهد و به آن جامه ی عمل بپوشاند.

اراده ی معاویه برای تعیین جانشینی جهت خویش حتمی است و نامزد این كار هم جز یزید فرزند او نخواهد بود اما آیا یزید از نظر شرائط برای احراز این مقام آمادگی دارد تا معاویه وی را برای جانشینی از خود تعیین كند و از مردم برای او بیعت بگیرد؟! جواب این پرسش منفی است زیرا فرزند معاویه نزد همگان به بدنامی مشهور است و همه كس او را به زشتی یاد می كند اما با این حال این مشكلی نیست كه برای پسر بوسفیان غیر قابل حل باشد.

معاویه با آن همكاران ننگینی كه در سراسر كشور دارد می تواند هر عملی را انجام دهد و هر خیانتی را مرتكب گردد، همكاران پست نهادی كه برای حفظ پست و مقام خود و رسیدن به قدرت و ثروت بیشتر


كثیفترین و شرمگین ترین كارها را انجام می دهد و اتفاقاً داستان جانشینی یزید و خلافت او از همین جا شروع می شود.

ابن اثیر می نویسد:

معاویه اراده كرد مغیرة بن شعبه را كه از جانب وی در كوفه حكومت می كرد از مقامش عزل كند و دیگری را بجای وی بگمارد. مغیرة كه از این تصمیم آگاه شده بود فكر كرد كه مسئولیت تازه و خدمت نوی برای خود در كوفه بتراشد تا بدینوسیله بتواند سمت خود را برای مدتهای طولانی همچنان حفظ كند، بدنبال این فكر با خود گفت چه بهتر كه داستان ولایتعهدی یزید را طرح كنم و مسئولیت گرفتن بیعت را از مردم كوفه خود بر عهده بگیرم تا بتوانم از این راه به آرزویم دست یابم و بر خر مراد همچنان سوار باشم برای اجرای این نقشه بلافاصله بشام آمد و یكسره به نزد یزید رفت و بوی چنین گفت:

«بزرگان اصحاب رسول خدا و زورمندان قریش و صاحبان عمر آنها از جهان رفتند و تنها فرزندان آنها باقی مانده اند و تو (ای یزید) افضل آنها و بهترین شان هستی از نظر رأی و فكر و داناتر از تمام آنها می باشی به سنت و سیاست و من نمی دانم چه چیز امیرالمؤمنین (معاویه) را مانع شد از اینكه برای تو بخلافت بیعت بگیرد؟! یزید گفت آیا تو فكر می كنی بیعت گرفتن برای جانشینی من عملی باشد و بپایان برسد؟ مغیره گفت آری...» [1] .


بدنبال این گفتگو هر دو نزد معاویه رفتند و قضیه را با او در میان گذاشتند معاویه به مغیره گفت اكنون به كوفه برگرد و در این باره با دوستان و یاران خود مشورت كن تا دستور من برسد، مغیرة كه تا اینجا خود را موفق دید نقشه ی خویش را دنبال كرد، به كوفه آمد و جمعی از خدا بی خبران و دوستان بنی امیه را خواست و داستان ولایتعهدی و مكالمات خود را با معاویه با آنها در میان گذارد و از آنان برای یزید بیعت گرفت و آنگاه ده نفر از آنها را به رهبری فرزندش موسی بشام فرستاد تا خوش خدمتی مغیره را نسبت به خاندان بنی امیه نزد معاویه بازگو كنند و او را برای اعلام عمومی این تصمیم تشویق نمایند و بهر یك از آن ده نفر در برابر این كار سی هزار درهم داد، آنها بر معاویه وارد شدند و موسی فرزند مغیره جریان بیعت آنها را با یزید به اطلاع فرزند ابوسفیان رساند. آنگاه هر یك از آن ده نفر بصورتی معاویه را برای گرفتن بیعت برای ولایتعهدی یزید تشویق نموده و سخنانی ادا كردند معاویه در پاسخ آنها گفت:

«در آشكار ساختن این كار عجله نكنید و همچنان بر تصمیم و رأی خود باقی باشید» سپس معاویه به موسی فرزند مغیرة گفت پدر تو دین اینها را به چه مبلغ خریداری نمود؟ گفت به سی هزار درهم معاویه گفت دین آنها در نزدشان سبك و كم قیمت بود.»

زاده ی هند این جمعیت را به كوفه بازگرداند ولی خود در طرح نقشه ای است تا بتواند زمینه ی اجتماع را برای پذیرفتن ننگ بیعت با یزید آماده سازد او می داند كار فضاحت فرزندش به قدری بالا گرفته كه


تمام سران امت از اعمال نامشروع و ضد دینی وی بخوبی آگاهند، همه می دانند یزید مشروب می نوشد. قمار بازی می كند، مجالس عیش و طرب دارد. چگونه ممكن است از مردم خواست كه با چنین فردی به عنوان خلافت و جانشینی از پیغمبر بیعت كنند!!!

با توجه به این شرائط است كه می بینیم معاویه داستان جانشینی و ولایتعهدی یزید را با احتیاط عجیب و حزم كافی طرح می سازد، گاهی دیگران را تحریك می كند كه موضوع را به صورت پیشنهاد در مجمع عمومی عنوان كنند، گاهی خود به صورت مشورت،از یزید و خلافت وی سخن به میان می آورد تا از این راهها بر مشكلات كار بخوبی آگاه شود و برای مقابله ی با آنها آماده گردد! براستی معاویه سیاستمداری پخته و حیله گری بیدار بود، ابن قتیبه درباره وادار نمودن معاویه دیگران را كه موضوع جانشینی یزید را در مجمع عمومی به او پیشنهاد كنند داستانی نقل می كند كه در آن شدت حزم و احتیاط پسر ابوسفیان در این موضوع و با این حال نقشه های شیطانی و نیرنگ بازیهای او را برای انجام این كار لعنتی می توان بخوبی مشاهده كرد: نامبرده می نویسد هنگامیكه جمعیتهائی از شهرهای بزرگ و شخصیتهائی از بلاد كشور برای تجدید پیمان در شام نزد معاویه گرد آمدند او یكی از یاران نزدیك خود را بنام ضحاك بن قیس قهری خواست و به وی گفت: «ای قیس!

هنگامیكه من (در برابر اجتماع) بر منبر نشستم و قسمتی از سخنان و مواعظ خود را بیان كردم تو از من اذن بخواه تا قیام كنی (و سخن بگوئی)


پس از آنكه من بتو اذن دادم برخیز و حمد خدای را بجای آور سپس درباره ی یزید سخن بگوی و آنچه كه شایسته است نسبت به وی از مدح و فضیلت بیان كن سپس از من بخواه كه او را پس از خود زمامدار سازم و سرپرست اجتماع اسلامی گردانم زیرا من در این باره تصمیم گرفتم و بر جانشینی او عزم كردم آنگاه از خداوند بخواه كه در این كار و همه ی امور، خیر را پیش آورد و نیك مقدر سازد. سپس عبدالرحمن بن عثمان ثقفی و عبداللَّه بن مسعده فزاری و ثور بن معن سلمی و عبداللَّه بن عصام اشعری را نزد خود خواند و به آنها فرمان داد كه هنگامیكه ضحاك بن قیس از سخن خود فارغ شد شما برخیزید و گفته های او را تصدیق كنید و مرا برای انجام زمامداری و خلافت یزید دعوت نمائید» [2] .

این نقشه ها و نیرنگها را معاویه انجام می داد تا افكار عمومی را برای بیعت با یزید آماده سازد ولی تا هنگامی كه حضرت مجتبی علیه السلام در حال حیات بود رسماً در اینباره دست بكار نگردید و پس از شهادت آن بزرگوار بود كه این موضوع را علناً مطرح ساخت و به عمال و فرمانداران خود نوشت برای یزید از مردم بیعت بگیرند، ابن قتیبه می نویسد:

«پس از وفات حضرت حسن رحمه اللَّه معاویه درنگ نكرد مگر بسیار كم آنگاه از مردم شام برای یزید بیعت گرفت و بیعت او را به سراسر كشور نوشت.» [3] .


بزرگترین مشكلی كه در بیعت گرفتن برای یزید در برابر معاویه قرار داشت تسلیم نمودن حجاز و مخصوصا مردم مدینه در برابر این امر بود به ویژه كه در بین آنان چهار نفر از شخصیتهای معروف بودند كه آنان از بیعت با یزید امتناع داشتند. این چهار نفر حسین بن علی علیهماالسلام بود كه در رأس آنان قرار داشت پس از آن عبداللَّه ابن عباس و عبداللَّه بن جعفر و عبداللَّه بن زبیر بود كه در شمار مخالفین سر سخت بیعت با یزید بودند، معاویه به فرماندار مدینه سعید بن عاص نوشت كه از مردم آنجا (بجز آن چهار نفر) برای یزید بیعت بگیرد و در انجام این مأموریت شدت و خشونت نشان دهد.

«هنگامی كه نامه ی معاویه به دست سعید بن عاص رسید مردم را برای بیعت با یزید در فشار شدید و سخت قرار داد، با اینحال كسی از اهل مدینه برای بیعت حاضر نگردید، سعید به معاویه نوشت كه هیچیك از مردم مدینه بیعت نكرد. اینان تابع این چند نفر هستند (حضرت حسین علیه السلام عبداللَّه بن عباس، عبداللَّه ابن زبیر، عبداللَّه بن جعفر) و اگر این جمع با یزید بیعت كنند مردم همگی با او بیعت می كنند». [4] .

فرزند ابوسفیان هنگامی كه پاسخ فرماندار مدینه را به نامه خویش دیدار كرد دانست كه باید برای انجام این كار ابتدا با آن چهار تن كنار آید و بهر ترتیبی شده از آنان بیعت بگیرد، از این نظر به سعید نوشت كه درباره ی گرفتن بیعت هیچگونه اقدامی نكن تا من به مدینه درآیم،


بدنبال این دستور پس از چندی خود بسوی مدینه رهسپار شد، در آنجا روزی حسین بن علی علیهماالسلام و عبداللَّه بن عباس را خواست و نسبت به آنان سخت ملاطفت نمود آنگاه سخن را به یزید و ذكر فضائل و كمالاتی (!!!) از وی كشاند و از آن دو خواست تا در برابر فرزندش تسلیم گردند و جانشینی او را از معاویه بپذیرند و بالاخره یزید را به رهبری جهان اسلام!!! به رسمیت بشناسند، در این هنگام حسین بن علی علیهماالسلام لب به سخن گشود و در پاسخ معاویه بیاناتی فرمود كه ضمن آن سخت معاویه را مورد عتاب قرار داده و بافته های او را درباره ی یزید بشدت رد می كند و در آنجا می فرماید:

«... و فهمت ما ذكرته عن یزید من اكتماله و سیاسته لامة محمد (صلی اللَّه علیه و آله) تریدان توهم الناس فی یزید كانك تصف محجوباً او تنعت غائباً او تخبر عما كان مما احتویته بعلم خاص؟! و قد دل یزید من نفسه علی موقع رأیه فخذ لیزید فیما اخذ به من استقرائه الكلاب المهارشة عند التحارش والحمام السبق لا ترابهن والقینات ذوات المعازف و ضروب الملاهی تجده ناصراً ودع عنك ما تحاول.... [5] .

یعنی فهمیدم آنچه كه تو درباره ی یزید بیان كردی از سیاست او و پیشرفتها و كمالی كه او برای اجتماع اسلامی و امت محمد صلی اللَّه علیه و آله در نظر دارد!!! (معاویه) تو (با حرفهائی كه نسبت به یزید گفتی) می خواهی مردم را درباره ی ام دچار اشتباه سازی؟! گویا تو از كسی سخن


می گوئی كه كارهای او در پشت پرده است و یا از كسی مدح می كنی كه غائب است (و دیگران با عمال او نگران نیستند؟) یا تو درباره ی یزید دانش و اطلاعات خاصی داری (كه دیگران ندارند؟!) یزید خود شخصاً طرز فكر خود را آشكار می سازد، تو وضع یزید را از اعمال او بنگر و بیاب، از اینكه او در جستجوی سگهای ستیزه جو است در هنگام صید، و در پی یافتن كبوترانی است كه در بازی بر امثال خود پیشی بگیرند، یزید به دنبال زنان مغنیه است كه آلات غنا می نوازند و در پی نواختن آلات لهو است (معاویه! اگر اعمال یزید را بنگری) آنها را حجت و ناصری بر گفتار ما می یابی پس واگذار آنچه را كه از دریچه ی چشم خود می بینی (و در فكر خود می اندیشی)».

این پاسخ تند و كوبنده و حقایقی كه آن حضرت درباره ی یزید و اعمال ننگین او صریحاً و بی پرده در برابر معاویه ایراد كرد امید زاده ی هند را یكباره ناامید ساخت و دانست كه امكان ندارد از آن بزرگوار با میل و رغبت برای یزید بیعت بگیرد و از سوی دیگر اگر حضرت حسین (ع) بیعت نكند نه مردم مدینه بیعت خواهند كرد و نه آن سه تن، پس باید فرزند ابوسفیان چاره ای بیاندیشد تا بتواند بر خر مراد سوار شود و كار زمامداری یزید را بسامان برساند، برای انجام این مقصود برای آخرین بار به مكه آمد و آن چهار نفر یعنی حسین بن علی علیهماالسلام و عبداللَّه بن عباس و عبداللَّه بن جعفر و عبد اللَّه بن زبیر را در یك مجلس نزد خود حاضر ساخت و داستان بیعت با یزید را با آنها در میان گذاشت آنها سخن او را


نپذیرفتند و عبداللَّه بن زبیر در پاسخ وی مطالبی بیان داشت، معاویه كه یكباره از آنها و بیعت آنان مأیوس شده بود ناچار آخرین نقشه ی شیطانی خویش را كه قبلا طرح كرده بود به مرحله ی اجراء گذارد و به آنها گفت «اكنون من با شما در میان جمعیت می روم و بر بالای منبر قرار می گیرم.

و سخنی خواهم گفت و قسم بخداوند اگر هر یك از شما گفتار مرا رد كند هیچ سخنی به او گفته نمی شود مگر آنكه شمشیر بر آن سخن پیشی بگیرد و بر او فرود آید پس هیچیك از شما مراقبت نكند مگر بر حفظ جان خود، سپس معاویه رئیس گارد محافظ خود را در حضور آنها خواند و به وی گفت بالا سر هر یك از این چهار نفر دو سرباز با شمشیر به گمار، اگر هنگام سخن گفتنم یكی از اینان بخواهد كلمه ای در تصدیق یا تكذیب من ادا كند آن دو مأمور با شمشیر به وی ضربت وارد آورند (و او را به قتل برسانند).

در این هنگام معاویه از آنجا خارج شد و آن چهار تن با او بیرون آمدند، معاویه در برابر جمعیت بر بالای منبر رفت و آن چهار نفر در میان جمعیت قرار گرفتند. در اینجا زاده ی هند حمد و ثنای خدای را بجای آورد و سپس گفت این چهار نفر از عزیزان و بزرگان مسلمین و از خوبان آنها هستند، سلب نمی شود امری جبراً بدون اینان و حكم نمی شود (درباره ی موضوعی) بدون مشورتشان، و این چهار تن راضی شدند و بیعت نمودند با یزید، این سخن را معاویه بپایان رساند و از منبر به زیر آمد و بلادرنگ با كاروان خود بسوی مدینه حركت نمود» [6] .


معاویه با اجرای این نقشه ی شیطانی، این چهار تن را در برابر یك عمل انجام شده قرار داد و در برابر آنان خبر ساختگی بیعت آنها را با یزید به اطلاع مردم رسان، اما در شرائطی كه برای آنها هیچگونه امكان سخن گفتن و تكذیب نبود پسر ابوسفیان، پس از آنكه این پرده را بازی كرد بسوی مدینه رهسپار گردید اما مردم اطراف آن چهار تن را گرفتند و به آنها گفتند شما اطمینان داده بودید كه با یزید بیعت نكنید پس چرا تخلف كردید؟!.

آنها گفتند ما بیعت نكردیم و گفته های معاویه را تكذیب نمودند و شرائط خاصی كه معاویه در آن مجلس بوجود آورده بود تا امكان مخالفت و تكذیب را از آنان سلب كند برای مردم بازگو كردند، اما بهر حال كار از كار گذشته و مقصود معاویه عملی گردیده بود و دیگر تكذیب نتیجه ی جالبی نداشت.

و به این ترتیب معاویه به آخرین آرزوی خود هم كه امكان انجام آن برای او بود رسید و یزید را بالاخره به جانشینی خود نصب كرد و با تهدید و تطمیع و نیرنگ و افتراء برای وی از مردم بیعت گرفت، این بود آخرین برنامه ای كه معاویه آرزوی انجام آنرا داشت.

نتیجه مباحث این فصل

خوانندگان عزیز با در نظر گرفتن آنچه كه ما در این فصل برشمردیم بخوبی می توان شرائط دردناك اجتماع اسلامی را تا هنگام مرگ معاویه مجسم ساخت، عوامل ریشه دار فساد كه مهمتر و خطرناكتر از همه


وجود معاویه در رأس حكومت شامات بود نه تنها در زمان حكومت امیرالمؤمنین و امام مجتبی علیهماالسلام محو و نابود نگردید بلكه كاملا ریشه دارتر و تا سر حد تسلط بر سراسر كشور پهناور اسلامی نیرومند شد، این ریشه ی اصلی فساد هنگامی كه یك تنه در محیط اسلامی میدان دار گردید هدفهای شیطانی خود را یكی بعد از دیگری با نیرنگ های خاصی انجام داد و با در نظر گرفتن آنچه كه ما در بخش اول این فصل نقل كردیم به طور وضوح درك می شود كه هدفهای پنهانی فرزند ابوسفیان و مقاصد قلبی او (كه گاهی هم از روی آنها پرده برمیداشت) چیزی جز محو ساختن حقیقت اسلام و جایگزین كردن یك حكومت نژادی و اموی بجای حكومت نیرومند اسلامی نبود و همانگونه كه در بخش دوم این فصل مطالعه فرمودید آنچه كه برای مهیا ساختن زمینه ی فكری اجتماع و آماده نمودن شرائط برای رسیدن به آن هدفهای پنهانی لازم بود، معاویه در حكومت خود انجام داد.

از یك طرف اراذل و اوباش و افراد غیر اصلی مانند زیاد را در اختیار حكومت خود درآورد و با دست این نمونه از ناپاكان مردان آزاده ی اجتماع و زبانهای گویای خلق مانند حجر بن عدی و یاران با وفای او را از میان برداشت و سپس با جعل احادیث و روایات خود را به پیغمبر بزرگ و زبان وحی نسبت می دادند و در مدح بنی امیه و عثمان و معاویه نقل می كردند دلهای مردم بیدرك و نادان را بنام دین بخود و


خاندان بنی امیه خوش بین ساخت، آنگاه تمام قدرت و نیروی خویش را بسیج كرد تا علی و خاندان او را نه تنها از آن عظمت و احترامی كه از نظر دینی در بین مسلمین داشتند ساقط كند بلكه در صدد برآمد، آن بزرگوار و اهل بیت معصومش را دشمن!!! و معاند اسلام!!! جلوه دهد و سب و لعن نسبت به آن شخصیتهای آسمانی را رائج سازد و متأسفانه بزودی هم توانست به این مقصد پلید و شیطانی خود برسد، و پس از آن در فكر جاینشین برای خود افتاد تا حكومت اسلامی را بطور موروثی در خاندان بنی امیه حفظ كند، به فكر افتاد فرزند خلف خود را (كه راستی هم خلف معاویه بود) به ولایتعهدی نصب نماید و همانگونه كه در گذشته خواندید توانست این نیت شوم را هم با هزاران تهدید و تطمیع و نیرنگ عملی سازد.

اكنون دیگر پایان زندگی معاویه است در حالیكه بنی امیه بطور كامل بر اوضاع كشور مسلطند و تمام منابع قدرت را در اختیار دارند و اهل بیت وحی و تنزیل یعنی علی و خاندان او علیهم السلام سخت از نظر اجتماع مورد طعن و لعن و سب قرار دادند، افكار و عقاید اكثریت كاملا تحت رهبری دستگاه تبلیغاتی فرزند ابوسفیان است و مسیر آنها به وسیله ی آن حكومت تعیین می گردد، كار امت اسلامی به آنجا رسید كه از نظر مذهبی و انسانی تا سر حد سقوط چند قدم بیشتر فاصله ندارد. موقعیت خاص و وحشت انگیزی كه ملت مسلمان از نظر معنوی در آن روز داشت از سخنان حضرت حسین علیه السلام كه در منی، (پس از آنكه معاویه


از مسلمین برای فرزند خود بیعت گرفت) ایراد فرمود بخوبی آشكار است.

حضرت حسین علیه السلام در آن هنگام كه به سفر حج رفته بود در منی بیش از هزار تن از بنی هاشم و دیگر مردم را انجمن ساخت و سعی فرمود تا اصحاب رسول خدا و تابعین و فرزندانشان را كه در دسترس بودند جمع كنند و در آنجا ضمن خطبه ای طولانی بسیاری از فضائل را كه پیغمبر اسلام صلی اللَّه علیه و آله درباره ی علی بن ابی طالب علیه السلام فرموده بودند یادآور شدند و از حاضرین نسبت به آنها اعتراف گرفتند، این عمل به آن علت انجام شد كه آن بزرگوار خود در مقدمه ی خطبه اش یادآور شدند.

«اما بعد فان هذه الطاغیة قد صنع بنا و بشیعتنا ما قد علمتم و رأیتم و شهدتم و بلغكم و انی اریدان اسألكم عن اشیاء فان صدقت فصدقونی و ان كذبت فكذبونی اسمعوا مقالتی و اكتموا قولی ثم ارجعوا الی أمصاركم و قبالكم من آمنتموه و وثقتم به فادعوه الی ما تعلمون فانی أخاف ان یندرس الحق و یذهب و اللَّه متم نوره و لو كره الكافرون [7] .

یعنی این معاویه ی طاغی و متجاوز نسبت به ما و شیعیان ما انجام داد آنچه كه شما می دانید و خود دیدید و مشاهد كردید و یا به اطلاع شما رسیده است و من اكنون می خواهم از شما مسائلی را پرسش كنم اگر راست گفتم مرا تصدیق كنید و اگر خلاف بود تكذیبم نمائید (ای مردم) سخنان


مرا بشنوید و مطالب مرا پنهان دارید و آنگاه كه به شهرها و قبیله های خود بازگشتید هر كه را به او ایمان دارید و مورد اعتماد شما است او را بسوی این حقایق كه می دانید بخوانید زیرا (اگر اینها گفته نشود) می ترسم كه دین خدا محو گردد و نابود شود، خدا نور خود را بپایان می رساند اگر چه كفار نخواهند و كراهت داشته باشند.»

در این گفتار حسین علیه السلام آنچنان از وضع خاص اجتماع از نظر اسلامی اظهار نگرانی می كنند كه می فرمایند می ترسم حق یكباره محو گردد و نابود شود، آری اینست شرائط تلخ و ناگواری كه تا پایان حكومت معاویه بر امت حكمفرماست.



[1] كامل ابن اثير ج 3 صفحه ي 252 چاپ مصر سال 1301.

[2] الامامة والسياسه ابن قتيبه صفحه ي 263 چاپ مصر سال 1322 هجري.

[3] الامامة والسياسه صفحه ي 277.

[4] الامامة والسياسه صفحه ي 286.

[5] الامامة والسياسة صفحه ي 293 چاپ مصر سال 1322 هجري.

[6] كمل ابن اثير ج 3 صفحه ي 255.

[7] ناسخ التواريخ حالات سيد الشهداء جزء اول چاپ تهران سال 1336 شمسي.